ابراز نگرانی سازمان ملل از بازداشت، شکنجه و قتل نظامیان حکومت پیشین توسط طالبان تشدید محدودیت‌ها و ادامه بازداشت‌ گسترده خبرنگاران در افغانستان توسط طالبان ارسال پیامک از سامانه سهما به اتباع مجاز + جزئیات ویدئو | استقبال مهاجران افغانستانی مقیم مشهد از تیم ملی فوتسال افغانستان ویدئو | استقبال از تیم ملی فوتسال افغانستان در مشهد داعش مسئولیت حمله به نمازگزاران هرات را بر عهده گرفت عکس‌هایی از مراسم تشییع پیکر شهدای حمله به مسجد شیعیان در هرات راه آهن ایران برای حمل بار ترانزیتی افغانستان به ترکیه مجددا اعلام آمادگی کرد کاظمی‌قمی، کرزی و عبدالله حمله به شیعیان در هرات را محکوم کردند ویدئو | شناسایی خانواده شهید «نسیم افغانی» پس از سال‌ها گمنامی سفارت ایران در کابل حمله تروریستی هرات را محکوم کرد تمجید وحید شمسایی از عملکرد افغانستان در جام ملت‌های آسیا + فیلم شهادت ۷ نمازگزار در حمله افراد مسلح ناشناس به مسجد امام زمان (عج) در هرات صعود چهارپله‌ای فوتسال افغانستان در رنکینگ جهانی سرمربی ایرانی تیم ملی فوتسال افغانستان: از شادی ملت خوب افغانستان خوشحال هستم ویدئو | شادی مردم هرات پس از راهیابی تیم ملی فوتسال افغانستان به جام جهانی ویدئو | هیجان گزارشگر افغانستانی پس از صعود تیم ملی فوتسال کشورش به جام جهانی نتیجه و ویدیو خلاصه بازی فوتسال افغانستان و قرقیزستان (۹ اردیبهشت ۱۴۰۳) شگفتی سازی افغانستان با هدایت مربیان ایرانی | تیم ملی فوتسال افغانستان به جام جهانی صعود کرد مشهد خانه فوتسال افغانستان
سرخط خبرها

لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش

  • کد خبر: ۱۰۵۹۸۳
  • ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۳
لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش
نادر موسوی مدیر مدرسه خودگردان فرهنگ در تهران روایتی از مواجه خود با دانش‌آموزانش در نزدیکی مدرسه نوشته، روایتی که پر از اشک و آه است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ از پل می‌آمدم پایین که دیدم مرد جوانی دارد کمک می‌کند تا دخترک کیفش را به پشتش بیندازد. از لباس‌های خانگی دخترک فهمیدم از شاگردان مدرسه است. نزدیک‌تر رفتم. دخترک تا مرا دید لبخند زد و گفت سلام آقا مدیر و به برادرش که با کمی تعجب نگاه می‌کرد گفت مدیرمان است.

دو تای دیگرشان هم با دیدنم لبخندزنان نزدیک شدند. چند قدمی باهم رفتیم. از دخترک پرسیدم نامت چیست؟ گفت محبوبه. نام خواهرش محجوبه و نام برادرش مسعود بود. گفتم از کجا هستید؟ گفت از بدخشان. گفت شش، هفت ماهی می‌شود آمده ایم ایران. تا کلاس سوم در بدخشان درس خوانده بود.

طالبان که عمویش را می‌برد پدر هم که ارتشی بوده شبانه دار و ندارش را رها کرده با چهار فرزندش می‌آید به سوی ایران. خودش کلاس دوم و خواهر و برادرش کلاس اول بودند.

وقتی از خانه شان در بدخشان پرسیدم چشمان زیبا و عسلی اش پر اشک شد و گفت خبر ندارم. شب از خانه‌مان بر آمدیم و دیگه نمی‌دانم چی شد، می‌گویند طالبان خانه کسانی که در ارتش بوده را گرفته. گفتم ایران را دوست داری؟ گفت: آره. اینجا آرامی است و دختر‌ها می‌توانند مکتب بروند. من دوست دارم درس بخوانم.

ایستادم تا بروند. سه تایی دست همدیگر را گرفته و شادی کنان دویدند سوی مدرسه. من هم آمدم. بچه‌های اولی و مهد کودک همگی سر کلاس رفته بودند. محبوبه روی حیاط نشسته بود و با دوستش داشت چندتا کتاب داستان را با شور و شوق ورق می‌زدند. کمی عکس و فیلم گرفتم. آموزگار کلاس اول داشت درس حلزون را می‌داد، صدای یکی از دختر‌ها بلند شد که می‌گفت ما نباید حلزون را بخوریم، بد مزه است... خنده ام گرفت و از کلاس شان دور شدم، اما همچنان داشتم به محبوبه و محجوبه و دیگر لعل‌های بدخشان فکر می‌کردم که با آمدن طالبان پشت در‌های مدرسه مانده اند و چشمان عسلی شان پر از آه و اشک و حسرت درس خواندن است.

منبع: صفحه اینستاگرام مدرسه فرهنگ

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->